جدول جو
جدول جو

معنی سایه دیم - جستجوی لغت در جدول جو

سایه دیم
رو به سایه، جایی که نور آفتاب بر آن نتابد، مکانی که آفتاب گیر نباشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
آنچه دارای سایه باشد، هر چیزی که سایه بیندازد، سایه ور، سایه افکن، برای مثال صولتت باد سایه دار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی - ۴۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خایه دیس
تصویر خایه دیس
بیضی، قارچ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ)
مرکّب از: سایه + دار، دارنده، هر چیز که سایه اش بیفتد چون تصویر سایه دار و آن از عالم بت باشد که از سنگ و آهن یا از طلا و مانند آن ساخته باشند. (آنندراج)، ذی ظل. ذوظل:
به ره هست چندانکه آید بکار
درختان بارآور سایه دار.
فردوسی.
نه جای درختی چنان سایه دار
که خوابانمت ای گو مایه دار.
فردوسی.
همایی شود عدل تو کز هوا
شود سایه دار سر شیخ و شاب.
سوزنی.
از آبهای خوشگوار و درختان سایه دار میوه های تازه. (ترجمه محاسن اصفهان 336) ، سایه افکن:
چتر میمون همت اعلات
سایه دار سپهر اعظم باد.
انوری.
درختی که بیخش بود برقرار
بپرور که روزی شود سایه دار.
سعدی (بوستان)،
، شخصی را گویند که جن داشته باشد. مرادف سایه زده. (برهان) (آنندراج)، جن زده. (بهار عجم)، دیوزده. مجنون. پری زده. دیوانه:
شده از دست چون شوریده کاران
بمانده بی خبر چون سایه داران.
امیرخسرو.
- حروف سایه دار، نوعی حروف سربی است که دو خط را نشان می دهد و گوئی با قلمی که دو شاخ دارد نوشته شده است این نوع حروف بیشتر برای عنوان مطالب بکار رود.
س. ص. ط. ف
حروف ((سایه دار))
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
احتراماً. توصیۀ کتبی. سفارش کتبی در حق کسی: یک سایه دستی مرحمت فرمائید
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
سماروغ را گویند و آن رستنی باشد سفید و شبیه به تخم مرغ و آن بیشتر در جاهای نمناک روید و مردم درویش و فقیر آنرا پزند و خورند. (از نسخه ای از لغت اسدی) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366) .دنبلان. کلاه دیو. کمات، صفت قسمی مروارید است که بتخم مرغ ماند. بیرونی آرد: و ربما شبه (اللؤلؤ) بالزیتونه فقیل زیتونی و ربما قیل خایه دیس ای مثل البیضه. (از الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خایه دیس
تصویر خایه دیس
قارچ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
سایه گستر، سایه انداز، سایه افکن، سایه ور، طلیل
متضاد: بی سایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
شادّي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
Shaded, Shady
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
ombragé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نیم رخ، یک پهلو، یک طرف بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
متناسب با طبیعت خود، یک طرفه کردن ماجرا، کنایه از: یکی بودن سیرت و صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۳۹۰۰ متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
این طرف، این سوی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
beschaduwd, schaduwrijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
سایہ دار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
затененный , тенистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
schattiert, schattig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
затемнений , тіньовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
zacieniony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
有阴影的 , 阴凉的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
sombreado, sombrio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
ombreggiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
ছায়াযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
sombreado, sombrío
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
มีร่มเงา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
kivuli
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
gölgelendirilmiş, gölgeli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
陰になった , 陰気な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
מוצל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
그늘이 있는 , 그늘진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
teduh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
छायांकित , छायादार
دیکشنری فارسی به هندی